گرچه او نیست به گلزار گل زیبایی
نیست چون من به جهان بلبل خوش آوایی
بانگ شیدایی من رفت به هر صحرایی
در همه دِیر مغان نیست چو من شیدایی
خِرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

روز صحرا شد و هر دلشده یاری دارد
هر دلی عشقی و هر عشق بهاری دارد
جز دل ما که غم هجر نگاری دارد
دل که آیینه شاهی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

گرچه بدنامی ما شهره به هر برزن و کوست
زخم دلدار و دل ما سخن سنگ و سبوست
خرم آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

با من آن مه چه بسا شب که سحر کرد شبان
پای آن چشمه که می خواند شب آهنگ و شبان
بوسه می داد به لب تاش ببوسم دو لبان
شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی

دست در گردن و آن گردن مینا در دست
بوسه بشکست و بدان عهد همه خلق شکست
پاسخ پند کسان داد چه هشیار و چه مست
سخن از غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی
نظرات شما عزیزان: